من فکر می کردم که در نهایت دو هزار تا وبلاگ فارسی داشته باشیم ولی الآن تازه فهمیدم که به تعداد انسانهای فارسی زبان وبلاگ فارسی وجود دارد و با خبر شدن از آنها و یا آوردن همه آنها در یک صفحه تقریبا نشدنی است. در حال حاضر لینکستان من فقط حدود هزار تا وبلاگ دارد ولی با این حال صفحه آن خیلی دیر باز می شود. هیچوقت هم نمی رسم که آنها را مرور کنم و فقط چند وبلاگی را که تازه مطلب نوشته اند و به بالا آمده اند می بینم. برای همین بیشتر مواقع هنوز یک دقیقه از ارسال مطلب آنها نگذشته است که من نظرم را در مورد نوشته آنها می نویسم. در میان آنها وبلاگ های ارزشمند زیادی وجود دارد که مطالب خوبی هم در آن یافت می شود و برخی از آنها هم نویسندگان خوب و با تجربه ای هستند که سال ها در حال نوشتن وبلاگ هستند.
من فقط شش ماه است که شروع به نوشتن مطالب فارسی در وبلاگ کرده ام و قبل از آن نمی دانستم که می توانم به زبان فارسی هم وبلاگ بنویسم و اصلا توی باغ آن نبودم. از سال ها پیش نوشتن و ترجمه را کنار گذاشته بودم و زمانی که به امریکا آمدم فقط گهگاهی در مورد ادبیات به زبان روسی می نوشتم و با درست کردن و نوشتن وبلاگ به زبان فارسی هم بیگانه بودم. تا اینکه پارسال در زمان انتخابات و پس از آن به تکاپو افتادم و می خواستم که یک جوری حرف خودم را در یک جایی بنویسم. روزهای اول به طور تمام وقت در یوتیوب و خبرگزاری ها بودم و ویدیوهایی را که ارسال می شد نگاه می کردم و گهگاهی هم چیزی در زیر آنها می نوشتم. البته به غیر از یوتیوب معمولا نظرهای من را چاپ نمی کردند و من هم کم کم عقده ای شدم و زیر نظرم می نوشتم که بر پدر و مادرت لعنت اگر نظر من را چاپ نکنی! آخر یک صفحه نظر می نوشتم و خدا را خوش نمی آمد که چاپ نشود. احتمالا سانسورچی ها هم من را می شناختند و می گفتند ای بابا باز این آدم بیکار برداشته یک صفحه چرت و پرت نوشته. بزن آن دگمه حدف لامذهب را!
حتما خیلی از شما و مخصوصا شاهرخ خان می دانید که چقدر حال آدم گرفته می شود وقتی که وقت می گذارید و یک نظر می نویسید ولی چاپ نمی شود و یا حذف می شود. بهرحال من بعد از یک مدتی سرخورده و عقده ای شدم و همان جا به خودم قول دادم که اگر یک زمانی یک خبرگزاری تاسیس کردم همه نظرها را چاپ کنم و هیچ کدام از آنها را هم حذف نکنم. البته یک قلق هایی هم یاد گرفته بودم و مثلا اگر می خواستم برای سایت های دولتی نظر بنویسم علاوه بر تمامی ملاحظات معمول حتما می بایست در انتهای آن از زحمات آنها تشکر می کردم تا آقای سانسورچی توی رودربایستی گیر کند و نظر من را چاپ کند. اگر هم برای سایت ضد دولتی نظر می نوشتم می بایست یک چیزی در انتها بگویم که با ذائقه آنها جور در بیاید. ولی باز هم از هر ده تا نظری که می نوشتم لااقل هشت تای آنها شوت می شد به هوا.
بعد از چند ماه که سایتهای فارسی را زیر و رو کردم متوجه وبلاگ نویسها شدم و گمان کنم که خداحافظ کانادا اولین وبلاگ فارسی بود که پیدا کردم! بعد هم از لینک های او با چند تا از وبلاگهای مهاجرت کانادا آشنا شدم. سپس شروع کردم به گشتن در مورد مهاجرت به امریکا و یک وبلاگی پیدا کردم که آدرسش یادم نیست ولی متعلق به یکی از بچه هایی بود که به ساختن مهاجرسرا کمک کرده بودند. از آن طریق به سایت مهاجرسرا رفتم و شروع کردم به خواندن خاطرات بچه هایی که برنده گرین کارت شده بودند و می خواستند به امریکا سفر کنند. از آنجایی که در آن زمان سه سال از ورود من به امریکا می گذشت احساس کردم که می توانم برخی از تجربیاتم را در اختیار آنها قرار دهم و برای همین شروع کردم به نوشتن در آن تالار گفتگو. تمام نوشته های اولیه این وبلاگ را در مهاجرسرا نوشته ام و بعدا آنها را به اینجا کپی کردم. کم کم بچه هایی که در آن مکان فعالیت می کردند به نوشته های من ابراز علاقه کردند و من هم تشویق شدم که یک وبلاگ درست کنم چون بسیاری از مطالبی که من می نوشتم مناسب آن مکان نبود ولی با این حال آنها در مورد نوشته های من کمی هم چشمپوشی می کردند و من را ملطوف می نمودند.
خوشبختانه تایپ فارسی و انگلیسی من بسیار سریع است و برای همین می توانم همزمان با فکر کردن مطالبم را تایپ کنم و این به من کمک می کند که در یک وقت کم بتوانم مطلب بنویسم. ولی ارزش آن مطلب برابر است با همان وقتی که بر پای آن گذاشته ام و طبیعی است که ارزش خاصی ندارد و نمی توان آن را با مقاله ای که ساعت ها وقت و مطالعه برده است مقایسه کرد. ولی برای یک وبلاگ بد نیست و می تواند به عنوان نقطه شروعی برای بحث و بررسی و یا فکر کردن در مورد یک موضوع قلمداد شود. و به این ترتیب من هم به جمع وبلاگ نویسان پیوستم و در عرض هفت ماه, صد و هشتاد پست ارسال کردم. سعی کردم بیشتر نوشته هایم رنگ و بوی مهاجرت و طنز داشته باشد ولی نوشتن مداوم در مورد یک موضوع بسیار مشکل است مخصوصا اگر بخواهید که هیچ مطلب تکراری هم ننویسید.
خلاصه کلام اینکه این طور نباشد که من اینجا بنویسم و شما آنجا عشق و حال کنید بلکه کمی هم شما بنویسید که ما اینجا عشق و حال کنیم. جوک غیر نژادپرستی, مطلب تازه, نظر و هر چیزی که دوست دارید بنویسد که تبادل افکار ایجاد شود. البته من هنوز تجربه وبلاگ نویسی کافی ندارم و ادبیات فارسی من هم هنوز ایراد دارد. اطلاعاتم هم در بیشتر زمینه ها عمومی و ابتدایی است و هدفم از مطرح کردن موضوعات این است که بیشتر در مورد آنها یاد بگیرم. بعضی از مطالبی را که می نویسم بعدا خودم می خوانم و می گویم عجب! عجب!
امروز حسین اینجا بود ولی شرکت ما نیامد و فقط از جلوی محله ما رد شد. اگر دیدمش سلام شما را هم به او می رسانم. میدانید که کدام حسین را می گویم. بله حاج حسین اوباما.
بدرود